کاش تنها غم دلم ؛ شکستن نوک مدادم بود ...

حرفای دل یه زمینی که از زمین سیره ...


کاش چوبی شوم ....

 

 

 

شنبه 30 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

Dr . shariati

 

 

 

جمعه 29 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

حسین پناهی ...

 

 

بهزیستی نوشته بود :

شیر مادر ، مهر مادر ، جایگزین ندارد ...

شیر مادر نخورده مهر مادر حلال شد ؛

و پدرم یک گاو خرید و من بزرگ شدم.

حقیقت زندگی ام را هیچکس نفهمید ...

جز معلم عزیز ریاضی ام که همیشه میگفت :

گوساله ... بتمرگ .

***

 

پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

تو زیبا ترین کودکی ...

 

 

تو جانت را بکن لعنتی 

پاستیل ها برای تو خلق نشده اند ...

تو تنها وارث سوزن هایی هستی که تو را از درد سقط میکنند ؛

به نداشته هایت خیره نشو ...

تو خلق شده ای که نداشته باشی ؛

دستان لرزان چندشناکت را از من دور کن .

تو تنها به درد وجدان من میخوری ...

بیا ... باور کن ... این آینه سرزمین عجایب توست ؛

هرچه نداری در آن خلق کن ...

و ایمان داشته باش از سر وجدانم هم که شده 

برای موهای فرضی ات ... گل سر می آورم .

دست از خواب من بردار ... می خواهم بی تو بخوابم 

 

                                                                     ( تقدیم به بچه های سرطانی )

 

 

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

...

 

 

دنیای غریبی ست ...

با یکی که دست میدهی !

می دانی ...

که دیر یا زود ؛

از دستش میدهی ...

***

 

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

خنده های یخی من ..

 

 

غمگینم ...

من عکسی در اعلامیه ترحیمم ؛

که خنده اش همه را می گریاند ...

 

 

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

کافه تریا ...

 

 

من عاشق میزهای کوچک کافه ای هستم ؛

که بهانه ی نزدیک بهم نشستنمان می شوند...

ومن

روبه روی تو

می توانم تمام ناگفته های جهان را یکجا بگویم ...

 

 

دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

درو غه ...

 

 

  

 

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد...

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم...

 

دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

پناهی ...

 

 

 

* *
*این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،
بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا*
*بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام
،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح
، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان *
*بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو……*
* *

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

بدون شرح ...

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

داستان یک شعر ...

 

 

شعری زیبا از مهرداد اوستا :

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟


ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.

و به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم .


مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....

 

 

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

تازه میفهمم ...

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

به قولِ ...

 

 

 

به قـــولِ مایکل اسکوفیلد

همیشه اون تغییری باش که میخوای توی دنیا ببینی

***

 

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

برای بهترین دوستانم ...

 

 

 

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی داني.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: "برای چه می خواهید بدانید؟"
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "
هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.
ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند...
 
 

شنبه 23 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

کی میدونه ... !

 

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهش به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند...

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

خدا ...

 

 

مدتی است دلت می خواهد در دنیا را ببندی

دلت می خواهد بروی آنجا که فقط "خداست"

از همه و همه دلگیری

می خواهی زانو هایت را بغل کنی و سکوت و ناگفته هایت را گریه کنی

خسته ات میکند وقتی میبینی تا اینجای راه که آمدی مسیر انحرافی بوده

خسته می شوی وقتی می فهمی هیچکس به غیر از خودت همراهت نیست

دوست داری یه چند روزی از این دنیا مرخصی بگیری و بروی

" آنجا که فقط خداســــــــت"

اینجای زندگی دلت خیلی گرفته

دلگیری وقتی می فهمی چقدر ارزشهایت بی ارزش بوده

که هرچیز کوچکی را بزرگ دیدی و بزرگترین ها را اصلا ندیدی

به اینجای زندگی که رسیدی دوست داری خانه ی دلت جایگاه یکی باشد

خیالت راحت میشود وقتی میبنی هنوز هست و همیشه بوده

وقتی می فهمی همان یکی برای تمام زندگیت کافیست

دوست داری دست "خدا" را محکم تر بگیری و همه ی افکارت به یک جا انس بگیرد

همان جا

"که فقط خداســـــــــــــت"....

 

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

صادق هدایت ...

 

 

 

 

از کنایه ها نرنج ...

این مردم کارشان نیش زدن است ؛

عمریست ...

به هوای بارانی میگویند :

" خراب "

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

ثروت ...

 

 

او جایگزین تمام نداشته هایم است ...

***

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

الو ... خدا هست ؟

 

 

الو؟؟... خونه خدا؟؟؟

خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟


مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس.

بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟

باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده...

بگو من می شنوم .

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم !!!

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:

نه خدا خیلی دوستت داره.

مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...

دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد و گفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم: تو رو خدا نذار بزرگ شم، تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب ، من رو از خودم طلب می کردند

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان می خواستند .

دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند بر لب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

 

 

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

سخنرانی فراموش نشدنی ویکتور هوگو در مجلس فرانسه ...

 

 

فقر آفت یک طبقه نیست ؛بلای همه  جامعه است .

رنج فقر رنج یک فقیر نیست،ویرانی یک اجتماع است .

احتضار طولانی فقیر است که مرگ حاد توانگر را به دنبال می آورد.

فقر بدترین دشمن نظم و قانون است ...

فقر نیز، همانند جهل، شبی تاریک است که الزاما میباید سپیده ای بامدادی درپی داشته باشد.

 

 

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

Pride ...

 

 

هیچوقت مغرور نشو ...

برگ ها وقتی میریزند که فکر میکنند

طلا شده اند ...

 

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

به قول بابام ...

 

به قولِ بابام :

دیکتاتور اون بچه ی دو ساله ست ...

که بیست نفرمجبورن بخاطر اون کارتون نگاه کنن ...

 

 

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

ب ع ض ی ا ...

 

 

دوست دارم گفتنهای بعضیا ...

مثل خاروندن گردن همون اسبیه که میخوان سوارش بشن

جدی نگیر ...

 

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

تیک تاک ...

 

 

کی گفته زمان طلاست ؟؟؟

من مزه مزه اش کردم ...

زمان عین الکله؛

ثانیه ثانیه میسوزونه میره تو عمق وجودت .

مست مست که شدی ...

چشماتو باز میکنی میبینی :

عمرت گذشته و تو موندی تو خماری از دست رفتن یک عمر ...

 

 

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

رنگ زندگی ...

 

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

افسانه عشق و جنون ...

 

روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند

دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ....یک...دو...سه...چهار...


همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛


لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛

خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛

اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛

هوس به مرکز زمین رفت؛

دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛

طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیراتنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.

او از یافتن عشق ناامید شده بود.

حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .

عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.

دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»

عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»

و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست...

 

 

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

چارلی چاپلین ...

 

 

 

شاید بتوانی کسی را که خواب است بیدارکنی ...

اما !

کسی که خود را به خواب زده ، هرگز ؛

 

 

دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

پناهی میگه :

 

 

تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت ...

زووووووووووو

تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود؛

 

 

 

دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

به قول خودش ...

 

 

 

انتقاد هم همانند باران ، باید آنقدر نرم باشد ؛

تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد ، موجب رشد او

شود ...

 

 

یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

وقت اضافی برای خدا ...

 

                       

 

چقدر خنده داره

که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی نود دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!

چقدر خنده داره

که صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ هنگفتیه اما وقتی با همون پول به خرید می ریم اصلا به چشم نمیاد!

چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما دیدن یک ساعت فیلم به سرعت میگذره!

چقدر خنده داره

که وقتی می خوایم دعا بخونیم هر چی فکرمیکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

چقدر خنده داره

که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی کشیده میشه لذت می بریم واز هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم!

چقدر خنده داره

که خوندن یک صفحه و یا یک بخشی از "قرآن" سخته اما خوندن صد صفحه از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه!

چقدر خنده داره

که سعی می کنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل دارم!

چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان "قرآن" رو به سختی باور می کنیم!

چقدر خنده داره

که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشن و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

چقدر خنده داره

که برای نگهداری ویاتبادل مطالب یا کلیپهای بیهوده ویامضر از طرق مختلف با دیگران تلاش می کنیم اما استفاده وتبادل پیامهای الهی که می تونه سرنوشتمون روعوض کنه همتی از خودنشون نمی دیم وبه بعد موکول میکنیم

چقدر خنده داره

که بعضیها برای حفاظت از مال خودکلی هزینه به خودشون تحمیل میکنن اما درمقابل ناموسشون روباکمترین حفاظت درجامعه به نمایش میذارن

چقدر خنده داره ...

 

 

یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

آقا اجازه !!!

 

 

 

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤
**
**اجازه … ! اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!!*
**
❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

                                                                                                                               ( حسین پناهی ) 

 

شنبه 16 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

دکتر شریعتی ...

 

جمعه 15 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

جیک جیک ...

 

 

 

گنجشک میخندید به اینکه چرا ...

هر روز بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم !!!

من می گریستم به اینکه :

حتی او هم محبت من را از سادگی ام میپندارد ...

***

 

پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

یادش بخیر ...

 

 

بچه که بودیم ...

دل دردها را به یک زبان ناله میکردیم؛ همه میفهمیدن.

بزرگ که شدیم ...

درد دلها را به صد زبان می گوییم ؛

کسی نمیفهمد !!!

 

پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

زن ...

 

 

 

سرزمین من ، هیچ کوچه ای به نام هیچ زنــــــــــــی نیست

و هیچ خیابانی …

بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد انگار...

در سرزمین من ، سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است
که پشت سر آدمها خراب شده اند.....

اینجا ،نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
تخت های زایشگاهها اما پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک ، مسیح را آبستن نیستند ...

من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!!

نمي دانم چرا شعار از
لياقتم ،صداقتم ،نجابتم و ... مي دهي
تويي که مي دانم اگر بداني بکارتم به تاراج رفته ،انگ هرزه بودن مي زني و مي روي
اما بگرد ،پيدا خواهي کرد
اين روز ها صداقت و ،لياقت و ،نجابتي که تو مي خواهي زياد ميدوزند!!

امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم ، تا آبرو کند ...
برای نامزدی دخترش !
و در خود گریستم ...
برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب ،
تن سردم را هوسبازانه به تاراج برد ...
و بی شرمانه می خندید از این پیروزی ...!!!!

روي حرفم، دردم با شماست
اگر زني را نمي خواهيد ديگر
يا برايش قصد تهيه زاپاس را داريد
به او مردانه بگو داستان از چه قرار است
آستانه ي درد او بلند است .
يا مي ماند
يا مي رود!
هر دو درد دارد!
اينجا زمين است
حوا بودن تاوان سنگيني دارد

***

 

پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

لحظه ی دیدار ...

 

 

 

 

پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

برنارد شاو ...

چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

غُربت ...

 

اینجا شهریست ...

که اگرکسی از غم زانوهایش را بغل کند ؛

بجای محبت

پول خورد جلویش می اندازند ...

***

 

چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

فقر ... ( دکترشریعتی )

 

 

چهار شنبه 12 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

کاریکاتورشخصیت های مهم ( اسم نمیبرم که ریا نشه)

 

سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,

  توسط مریم ...  |
 

 



سلام ... پیتزا مخلوط دیدید !!! این وبلاگشه :) به قول شاعر(خودم): گذری از همه جا و همه چیز / آخرش هم هیچ جا و هیچ چیز
nmari2200@gmail.com


 

 

 وارونه های من ...
 رفیق بی کلک ...
 غریبه ی امروز و آشنای دیروزم ...
 بابایی ...
 افسوس ...
 همه نه ...
 آدم برفی ...
 پایان ...
 ح ل ق ه ...
 شـــــ ـايـد تـكـراری باشــ ـم ...مطلب ارسالی ازگور ب گور
 هیسسسس
 این دیگه آخرشه ...
 با همه بوده است ... عجب هرزه ایست این تنهایی !!!
 حسین پناهی ...
 دنیا، دنیای نامردیه ...
 خوشبختی ...
 کی باور میکنه ...
 کنارم باش ...
 دکتر شریعتی ...
 حسین پناهی ...

 

بهمن 1391
دی 1391

 

مریم ...

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کاش تنها غم دلم ؛ شکستن نوک مدادم بود ... و آدرس merikh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پروفایل مدیروبلاگ
پلاک عشق
love story
Alone boy
گور ب گور
بیقرارتوام و در دل تنگم گله هاست
پیام لاله ها
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 119
بازدید ماه : 118
بازدید کل : 50210
تعداد مطالب : 74
تعداد نظرات : 92
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->